آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟

ساخت وبلاگ
آدمیزاد وقتی بداند زمانش محدود است و هر لحظه ممکن است اتفاقی برایش بیفتد و او را از روتین روزمرۀ زندگی‌اش پرت کند بیرون، خواه ناخواه عملکردش بهتر می‌شود.همین مسئله را می‌توان با آموزه‌های ادیان هم تطبیق داد.آدمیزاد اگر بداند که زمان و مهلت اقامتش روی کرۀ خاکی محدود است و معلوم نیست الان به پایان برسد یا پنجاه سال بعد، (فارغ از اینکه بعد از مرگ زندگی و جای دیگری باشد یا نه)، بهتر و سرشارتر زندگی می‌کند و احتمالاً از زندگی لذت بیشتری هم ببرد. چون ساده‌اش می‌گیرد و دعوا و جنگ بر سر مسائل گذرا را پوچ و بیهوده می‌انگارد.زندگی به من سخت گرفته و می‌گیرد و من در این سختی‌ها ساخته شده و می‌شوم. البته که جانکاه هم بوده و بیشتر از سن و ظرفیتم، روح و جسمم فرسوده شده‌اند.اما چاره چیست؟دست ما یک چمدان داده‌اند و پرتمان کرده‌اند توی دنیایی پر از ابهام و زشتی و البته زیبایی. تقریباً انتخاب چیزهای اساسی هم دست ما نبوده؛ از جغرافیا و خانواده بگیر تا رنگ پوست و اندازۀ قد و استعدادها و ویژگی‌های ذاتی و شخصیتی دیگر.پس ما راهی نداریم جز اینکه با همین پکیجِ آماده، زندگی را سر کنیم. می‌توانیم با تلاش بهتر یا بدترش کنیم، اما نمی‌توانیم حفظش کنیم.زمان بی‌رحمانه می‌گذرد و ممکن است فردایی در کار نباشد.اگر می‌توانیم چشمانمان را ببندیم و از چند لحظۀ پر از آرامش و بی‌دغدغه (که بعدش باز هم مسائل از پس آن سرازیر خواهند شد) لذت ببریم، یک آهنگ شاد بگذاریم و هم‌زمان با شستن ظرف‌ها با آن همخوانی کنیم و برقصیم، چرا این را از خودمان دریغ کنیم؟ چرا برای خودمان یک چای لیوانی نریزیم و با دو تا بیسکوییت و دو تا خرما توی یک بشقاب نگذاریم تا در سکوتِ یک صبحِ زمستانی، نوش جان کنیم؟چرا زندگی را با همۀ سختی‌ها و مسائلش، گر آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟...
ما را در سایت آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramtarazdarya بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 1:23

همیشه دوست داشتم پول روی پول بگذارم و برای خریدن یک وسیلۀ جدید پس انداز کنم! یکجا داشتنِ پولش و خریدنِ آنی، اصلاً به من نمی‌چسبد! دوست دارم برای چیزی که لازمش دارم، پول پس‌انداز و برنامه‌ریزی کنم؛ انگار اینجوری کِف و لذتش بیشتر است. این که به‌مرور و در گذر زمان، خانه و زندگی‌ات را کامل‌تر کنی و از این کامل شدن لذت ببری.در لباس خریدن هم همین جورم. اجزای لباس‌ها و تیپ‌های مختلف را به‌مرور، سر صبر و طی چند سال با هم هماهنگ می‌کنم. مثلاً امروز برای کاپشنی که چند سال قبل گرفته بودم، یک شالِ هماهنگ و همرنگ خریدم. ترکیبِ رنگ‌ها و لباس‌ها هم که علاقه و استعدادِ آشکار من بوده و هست.البته بخش بزرگی از این سبک زندگی هم به کوچک و کوچک‌تر شدنِ جیبم و بالا رفتنِ سرسام‌آورِ قیمت‌ها مربوط است که طبعاً نمی‌توان خیلی چیزها را یک‌جا خرید؛ اما اگر ازنظر بودجه هم مشکلی نداشتم، فکر می‌کنم باز هم همین شیوۀ فعلی را ترجیح می‌دادم.گاهی باید پا گذاشت روی ترمز ماشین زندگی و کمی آرام‌تر و باحوصله‌تر پیش رفت...گاهی باید چایِ زندگی را به‌جای ریختن در چای‌سازهای ثانیه‌ای و زودجوش، در قوری‌های چینی و با آبِ سماور و کتری درست کرد و اجازه داد که خوب دم بکشد...گاهی شاید بهتر باشد بگذاریم غذای زندگی به‌جای زودپز، توی قابلمۀ مسی بپزد و خوب جا بیفتد...گاهی باید بزنیم بغل جاده و راه رفتن و تغذیۀ یک کفشدوزک روی بوتۀ ارغوان را تماشا کنیم...پازلِ چندین هزارتکه‌ای زندگی را باید خودمان بسازیم و از کشف کردن هر قطعه‌اش غرق لذت و شادی شویم؛ حتی اگر قطعه‌های بعضی روزها سیاه و تاریک است، پیدا کردنِ جای درستشان، ارزشِ رسیدن به تصویرِ زیبای نهایی را دارد.برچسب‌ها: من همه هستم, مینیمالیسیم +  جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰ آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟...
ما را در سایت آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramtarazdarya بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 16:15

داشتم نوشته‌های سال 92 ام در همین وبلاگ را می‌خواندم.لحن نوشته‌ها، دغدغه‌ها، کارها... انگار که من آن نویسنده نیستم. انگار که به‌جای ده سال، 100 سال از آن روزها گذشته. انگار که من مادربزرگِ کسی باشم که آن کارها را کرده و آن حرف‌ها را زده!عجب زندگی...چقدر تو شگفت‌انگیز و مبهمی!ده سال بعد کجایم و چه می‌کنم؟ ده سال بعد، چند ساله‌ام؟ 200 ساله یا 2 هزار ساله؟!... +  جمعه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲ساعت 2:37   ماهی سیاه کوچولو  |  آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟...
ما را در سایت آیا وقت آن شده که به "زندگی" سلام کنم؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aramtarazdarya بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 16:15